من آمده ام
من آمده ام …
یک روزی کنار اینجا نوشته بودم فعلا ساکن مشهد. نمی دانستم آیا این فعلا کی تمام می شود. می گفتم شاید روزی فعلا پاک شود و همان مشهد بماند. ولی فعلا پاک شد و مشهد هم همین طور. حالا بعد از سه سال انتظار آمده ام به جایی که یک زمانی خوابش را هم نمی دیدم. در شرقی ترین نقطه خاص ترین قاره جهان. حالا من در شهر بریزبین ایالت کوئینرلند استرالیا هستم و امده ام تا در کنار همسرم زندگی جدیدی را اغاز کنیم.
امده ام سراغ این وبلاگ خاک گرفته دوباره تا شاید اینجا هم رنگ دیگری بگیرد.
داشتم عکس هایی را فیس بوک می دیدم که به ذهنم رسید که عدالت خدا در کجای جهان قرار دارد. وقتی یک نفر در آن گوشه ی دنیا بی اطلاع از جاهای دیگرش به عیش و نوش می پردازد و پول هایش همین طور از پارو بالا و پائین می آید و یک نفر دیگر در سومالی از نداشتن یک تکه نان خاک می خورد. یا یک نفر راست راست راه می رود و یک نفر دیگر بدون آنکه بداند قربانی اشتباه جهالت یک نفر می شود تا آخر عمر باید از داشتن موهبتی که دیگران دارند محروم باشد و آخر هم نفهمد برای چه باید این بلا سر او می آمد. آیا این ها همه ابتلا و آزمایش های خدواندیست به قول این ها؟ می شود این بی عدالتی ها را با این حرف ها توجیه کرد؟ یا شاید هم این ها همه جبر است و همان طور که بعضی می گویند و فکر می کنم راست می گویند دامنه ی اختیارات ما بسیار محدود است. به خودم می گویم آمنه , که قربانی یک جهالت جامعه ی ایرانی شد , حتما قبل از این اتفاق رویاها و آرمان ها و آرزوهایی برای خودش و زندگی آینده اش داشته که یک شبه به فجیع ترین شکل ممکن خراب شده است. او اینجا چه گناهی داشته است؟ چه کسی این میان مقصر است و می تواند خسارت های مادی و معنوی ان را جبران کند. یا همان کودکی که در قلب آفریقا به دنیا می آید با آن همه گرسنگی و محرومیت. چرا او باید آنجا باشد؟ چرا اصلا باید به دنیا بیاید تا این همه رنج ببیند و تلف شود از محرومیت…
پ.ن: این ها پراکنده گوی ذهن خودم بود. مدت هاست با اعتقادات خودم درگیرم و نتوانستم ذره ای خودم در جهتی راضی کنم. مثل قبل مطالعه ندارم برای این موضوعات و بقیه ی چیزها این گونه به هم ریخته اند. خدا را باور دارم ولی نمی شناسمش هنوز…
قدرت گرفته توسط سیستم بلاگر |تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط دلوکس تمپلیت | طراحی شده توسط وی پی کرانچی | بهینه شده برای زبان فارسی بوسیله مجتبیـ ستودهـ