گاهی آدم یادش می رود که چه می خواسته از زندگی و چه چیزهایی توی زندگی برایش مهم بوده و رویاهایش چه بودند و کجا هستند. گم می کنی تمام این ها را در کش و قوس های زندگی.
۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه
۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه
.
هر چه بیشتر به این اتفاق نزدیک می شوم تردیدها و ترس هاین نیز بیشتر می شوند. دودلی هایم شدت یافته اند. ملغمه ای درون ذهنم شکل گرفته است که نمی دانم چگونه از پسش بر بیایم. می ترسم. از تنها شدن ، از این مسئولیت بدی که دارم سنگینی اش را بیش از پیش احساس می کنم. می ترسم دوام نیارم در غربت آن جا. اینجا و کنار این همه همزبان و فامیل و دوست و آشنا و نزدیک ترین فرد به خودم هنوز احساس تنهایی می کنم. آنجا خدا به خیر کند.
آرزوها و رویاهایی داشتم برای خودم که با این شرایط رسیدن به آن ها برایم محال شده است. تاسف و حسرت خوردنشان هم که چاره ای را دوا نمی کند. باید خودم را راضی کنم چیزهای جدید بسازم برای دلخوشی ام که بشود در این مسیر جدید زندگی رسید به ان ها. آن قبلی ها دیگر جواب نمی دهند برای من. برای منی که این همه تغییر کرده است طرز فکر و عقایدم.
گاهی دلم تنگ می شود برای خیلی چیزها. برای دوران دانشجوئی و تمام بچه هایی که آن لحظه ای را با هم داشتیم. برای دوره ی سربازی و تلخ و شیرین هایش. چرا این قدر نوستالژیک بودن من این قدر قوی است ؟ کسی می داند ؟
۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه
۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه
۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه
۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه
۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه
۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه
۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سهشنبه
می ناب
۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه
پشت پرده

۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه
۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه
اعتراف
...
نبوي مي گوید که بعد از دیدن ابطحي در تلویزیون همان ترس را دوباره احساس کرده است.
او مي گوید:« وقتي روي صندلي دادگاه نشسته اي، فکر مي کني که تنهاي تنها هستي و فقط خودت مي تواني درباره سرنوشتت تصمیم بگیري و تنها کاري که مي تواني بکني این است که خودت را با اعتراف کردن نابود کني».
نبوي که در حال حاضر در بروکسل در تبعید بسر مي برد مي گوید که فشاري که براي گرفتن بر روي او بود، ویران کننده بود. او را شکنجه فیزیکي نکردند، او مي گوید بازجویش حتي به او دست نزده است. در عوض شکنجه روحي را به بدترین شکلش تحمل کرده است که آن زندان انفرادي بوده است.
نبوي به مدت یک ماه و نیم در سلول یک متر و نیم در دو متر و نیم زندان اوین زنداني بود. زندانبانانش بهمدت سه روز او ر به حال خودش گذاشتند و او را با این ترس که حالا چه خواهد شد، رها کردند.
نبوي مي پرسد:« آیا معني تنهایي را مي داني؟ بعد از گذراندن یک ساعت در زندان انفرادي ناگهان احساس مي کني که از دنیا جدا افتاده اي. هیچ چیز دیگري وجود ندارد. همه تو را رها کرده اند.
نبوي در ادامه مي گوید:« اما در همان زمان صداي زندگي را از دوردست مي شنوي. صداي عبور ماشین ها، زمزمه آدم ها. مي داني که مردم آن بیرون مشغول زندگي شان هستند و با هم حرف مي زنند و راه مي روند. اما تو فقط مي تواني در مسیر دو متري راه بروي».
"بتدریج، احساس عجز و ناتواني و خطاکاري مي کني. احساس مي کني حق زندگي از تو گرفته شده است. بعد کم کم خودت را به دلیل اینکه به اینجا رسیده اي سرزنش مي کني و دائما به دنبال کارهایي که کرده اي و اشتباهاتي که مرتکب شده اي مي گردي».
«چرا چنین کاري کردم؟ چرا زندگي ام را به خطر انداختم و خودم را به خاطر یک مشت آدم نفهم فدا کردم؟ و بعد به خودت توهین مي کني. و خودت را تحقیر مي کني».
نبوي مي گوید وقتي بالاخره بازجویي آغاز مي شود، خیالت راحت مي شود که از انفرادي بیرون مي آیي.
او مي گوید:« حس مي کني دستکم یک نفر هست که با او حرف بزني. با زجویت نزدیک ترین کس به تو مي شود چون تو هیچ کس را در این دنیا نداري».
نبوي مي گوید:« به محض اینکه زنداني در انفرادي نرم شد، بازجوها مسائل شخصي را پیش مي کشند تا زنداني را وادار به همکاري کنند، مسائلي مثل تهدید افراد خانواده یا زنداني کردن فرزندان».
نبوي مي گوید آنها حتي راز هایي مثل روابط نامشروع را علیه زنداني بکار مي گیرند بعد وارد جزئیات مي شوند-کجا و چگونه با هم ملاقات کردید، کي و کجا با هم روابط جنسي داشتید. اگر زنداني پاسخ ندهد، آنها تهدید مي کنند که معشوقه اش را به زندان مي اورند.
او مي گوید که در نتیجه تو براي نجات زندگي خصوصي ات، عقاید سیاسي ات را فدا مي کني.
وقتي نبوي بازداشت مي شود از دادن نشاني خانه اش سر باز مي زند. بعد او را تهدید مي کنند که به خانه مادرش مي روند که بیماري قلبي داشت. او مي گوید:« فورا گفتم بنده در خدمتتان هستم هر کاري بخواهید مي کنم. چون مي دانستم آنها آدم هاي بي وجداني هستند که جان مادر من برایشان ارزشي ندارد. این یکي از رواش هاي فشار است».
نبوي گفت که او مي داند ابطحي در موقع اعتراف به چه چیزي فکر مي کرده.
نبوي مي گوید:« کساني که در دادگاه حاضر مي شوند با چشمانشان مي گویند " او این حرف ها را مي زند چون مي خواهد آزاد شود، چون تحت فشار است». زنداني با نگاهش مي گوید:« شما من را مي شناسید، مي دانید من قبلا چجور آدمي بودم، باید به من فرصت بدهید تا از زندان بیرون بیایم و برایتان تعریف کنمکه آنجا بر من چه گذشته است».
نبوي مي گوید:« زنداني با خودش فکر مي کند: من باید به گونه اي حرف بزنم که انسان هاي باهوش بفهمند که من خودم را نفروخته ام، که من ترسو نیستم؛ که آنها به من فشار آوردند و آنها ویرانم کرده اند».
منبع: بوستون گلاب 7 اوت
۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه
۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه
۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه
.
چقدر راحت اتهام می بندند به مردم و چقدر روی آن تبلیغات می کنند. صدا و سیمای ایران نفرت انگیز شده است. با تمام خبرنگاران و برنامه سازان ریز و درشتش که در گذشته ای نه چندان دور به آن ها علاقه مند بودم. تمامشان شده اند یک مشت دروغگوی بی مصرف. نمی دانم روزی که این دوره ها هم بگذرد چژونه امثال کامران نجف زاده ها سر می توانند بلند کنند. اگر بلایی تا آن موقع سرشان نیاید. بوی تعفن و لجن این نظام و حکمرانانش به هوا بلند شده است. وقتی آدم های سر شناسی به راحتی اعتراف می کنند و منکر تمام دیدگاه ها و اعتقاداتشان می شوند ، ببین چه بلایی که بر سرشان در زندان ها نیاوردند. این ها به خودشان هم رحم نمی کنند.
وقتی اتهامات و حرف ها و حدیث ها را می شنوم سرم سوت می کشد از این همه دروغ. چقدر سریع و عوامانه دادگاه و جرم درست می کنند. الان دارم اتهامات مسخره ی این ها را گوش می کنم. نمی دانم بخندم یا گریه کنم. وای به حال آینده ی این ملت.
۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه
رفتن
۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه
۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه
قدرت
۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه
۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه
افسردگی
بی برنامه گی بدترین آفت زندگی است. اینکه همه چیز قاطی شود و ندانی چه کار می خواهی بکنی و به کدام هدفت می خواهی برسیی. بد جور دچارش شده ام.
پ.ن : گاهی آدمی هزلیات می گوید ( مربوط به افسردگی را می گویم )
۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه
نماز
۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه
۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه
رفتن
۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه
.
اگر اوضاع خوب پیش رود ، شرایطم خیلی عالی می شود و می توانم برای بقیه ی کارهایم در زندگی راحت تر زمان بگذارم.