یعنی در این جا را هم باید تخته کنم ؟ چرا نم یتوانم بنویسم ؟ آیا فقط به خاطر کمبود وقت است یا نه، آن هم تنها بهانه ای است و بس. خیلی بی روحیه و بی رمق شده ام. آن آدم یکی دو سال پیش نسیتم. نه حوصله ی خواندن دارم و نه رغبتی به نوشتن. موقعش که می شود دستانم روی صفحه کلید قفل می شوند. بی انگیزه شده ام. دارم فقط روزگار می گذرانم. این سم است برای من.
* اصلا پیش نمی رود زندگی ام آن طور که می خواستم. زندگی کاری ام را می گویم. زده شده ام از رشته ای که درس خواندم و کار می کنم در آن. برآورده نمی کند نیازهای روحی مرا. مسیر را اشتباه رفته ام. می ترسم راه را پیدا نکنم و تا سر حد انزجار از این کار پیش بروم. از کارت رضایت نداشته باشی همیشه روحیه ی خرابی داری.
0 نظرات:
ارسال یک نظر