۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

امید و انتظار

چند روزی بود که افسرده بودم از وضعیت زندگی ام. از این بلاتکلیفی که در آن افتاده ام. خیلی اذیتم می کرد. اینکه دو سال اول زندگی مشترک چقدر سخت و طاقت فرسا شده است. چیزی نفهمیدیم ازش. این بحث رفتنی که انگار طلسم شده است. گاه امیدوار به درست شدن کارها و گاهی نا امید و دلمرده. با خودم فکر می کردم این آن چیزی نیست که در زندگی دنبالش بودم و دوست داشتم داشته باشم. به خودم گفتم از یک جایی برای اصلاح با شروع کنم. برای مرتب کردن اوضاع و احوالم. سعی ام را باید بکنم برای بهبود شرایطم. اگر کار درست شود و برویم وقت چندانی برای به دست آوردن حداقل چیزهایی که آن جا لازم دارم. منتظ خبرهای خوبیم فعلا. امیدوار و منتظر.

۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

فکر کردن به اینکه جقدر از برنامه هایی که برای خودت و در زندگی ات داشتی عذاب آور است. ولی فکر می کنم بهتر این است که به این فکر کنی که چگ.نه از بقیه اش درست استفاده کنی.