۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

شجریان

00487-mohammadreza-shajarian ماه رمضان بدون صدایش هیچ لطفی ندارد.

عکس از آرش عاشوری نیا.

دلم تنگ میشود گاهی برای دوران خدمت و دانشجویی. برای زمان هایی که هنوز توی چاله های زندگی نیفتاده بودیم و هر کداممان سرخوش و بدون مسئولیت خاصی لذت می بردیم و روزگار می گذراندیم. شاید زیاد قدرش را ندانستم. قدر آن روزها و لحظه ها را. هنوز افسوس روزهایی را می خورم که گذشتند و درست از آن ها استفاده نکردم. بعضی روزهایش را دلم می خواهد دوباره برگردد. کاش زندگی یک دکمه ی رReview هم داشت. امشب وقتی توی محوطه ی امام زاده حمزه کاشمر نشسته بودم و به صدای آب گوش می کردم به یاد بهترین دوران زندگی ام افتادم. یادحافظیه ی شیراز ، سعدیه ، شب های گشتی پادگان شیراز ، شب های اردوگاه تهران ، شب گردی های بجنورد و هزار یک چیز دیگر که شده اند جزئی از خاطره. انگار هیچ وقت نبودند.

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

8 شهریور

امروز زندگی مشترکم دو ساله می شود. هر دو سالش هم کنار هم نبودیم که جشن بگیریم. سال پیش عسلویه و امسال هم توی ماه رمضان و شب های قدر کاشمر تشریف دارم. سختی زندگی فرصت کنار هم بودن را برایمان خیلی کم کرده است. امیدوارم سالگرد بعدی را کنار هم و با نتیجه رسیدن کاری که خیلی داریم روی آن زحمت می کشیم به نتیجه برسد.

tumblr_kxr7f3ixs91qa55kqo1_500

پ.ن : بانوی شهریورم دوستت دارم…

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

نسیمِ صبحگاهی از درزِ نیم‌بازِ پنجره؛ پرده را به رقص درآورده است. ملحفه را با پا کنار می‌زنی. تخت قریژ قریژ می‌کند.نگاهت روی دیوار میخکوب شده است. داری با خود فکر می‌کنی آیا واقعا خدا بزرگ است؟ یک‌جایی آن دور‌ها صدای هیاهوی دسته‌ای گنجشک با صدای بلندگوی مسجد در هم آمیخته است. از پشت بدنی عریان و گرم، تو را محکم در آغوش می‌گیرد و متعاقبش نفس‌های گرمِ بازدمی را روی شانه و گردنت احساس می‌‌کنی. نمی‌شود بیشتر از چند لحظه طاقت آورد. خودت را از میان بازوانش جدا می‌کنی و به سمتش برمی‌گردی.نگاهش می‌کنی. دوباره از خودت می‌پرسی چرا خدا بزرگ است؟ رگه‌های طلایی آفتابِ صبحگاهی روی صورتش افتاده است.موهای پریشان را از روی چشم‌هایش کنار می‌زنی. بدون این‌که چشم‌هایش را باز کند لبخندی بزرگ روی صورتش می‌نشیند. خودش را به تو می‌چسباند و ملحفه را روی هردوتان می‌کشد. حالا دوباره که فکر می‌کنی احساس می‌کنی خدای هیچ‌کس هم که بزرگ نباشد، خدای تو یکی لااقل خیلی بزرگ است.

پ.ن : نمی دانم منبع از کیست و از کجا کپی اش کردم. توی پرسه زنی تکست های قدیمی پیدایش کردم. صاحبش از بازنشرش راضی باشد.

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

قُل لاَّ أَمْلِكُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلاَ ضَرًّا إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَیبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَیرِ وَمَا مَسَّنِی السُّوءُ إِنْ أَنَاْ إِلاَّ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِّقَوْمٍ یؤْمِنُون (اعراف: ۱۸۸)

بگو: جز آنچه خدا بخواهد، براى خودم اختیار سود و زیانى ندارم‏، و اگر غیب مى‏دانستم قطعاً خیر بیشترى مى‏اندوختم و هرگز به من آسیبى نمى‏رسید. من جز بیم‏دهنده و بشارت‌دهنده براى گروهى كه ایمان مى‏آورند، نیستم‏.

قُل لاَّ أَقُولُ لَكُمْ عِندِی خَزَآئِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّی مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یوحَى إِلَی قُلْ هَلْ یسْتَوِی الأَعْمَى وَ الْبَصِیرُ أَفَلاَ تَتَفَكَّرُونَ (انعام : ۵۰)

بگو: به شما نمى‏گویم گنجینه‏هاى خدا نزد من است‏؛ و غیب نیز نمى‏دانم‏؛ و به شما نمى‏گویم كه من فرشته‏ام‏. جز آنچه را كه به سوى من وحى مى‏شود پیروى نمى‏كنم‏. بگو: آیا نابینا و بینا یكسان هستند‏؟ آیا نمی‌اندیشید؟

إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ ینَزِّلُ الْغَیثَ وَ یعْلَمُ مَا فِی الْأَرْحَامِ وَ مَا تَدْرِی نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَ مَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَی أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ (لقمان: ۳۴)

خداست كه علم (به‏) قیامت نزد اوست‏، و باران را فرو مى‏فرستد، و آنچه را كه در رحم‌هاست مى‏داند و هیچ کس نمى‏داند فردا چه به دست مى‏آورد، و هیچ‌ کس نمى‏داند در كدامین سرزمین خواهد مُرد. به راستی که خدا داناى آگاه است‏.

نمی دانم چرا با وجود این همه صراحت در این ایه ها باز هم می گویند محمد از غیب خبر داشت. می گویند خبر داشت که فلانی کی و کجا می میرد. از تمام علوم زمانه خویش فراتر بود. می گویند غیب می دانست. لا أَعْلَمُ الْغَیبَ غیب نیز نمى‏دانم‏؛ یک بار شده کتاب مقدس خودشان را درست نخوانده اند. این ها را که می بینم حق می دهم شک کنم به شضناخت از تمام این ها. از تمام آموزه هایی که طی این مدت به خوردم دادند. اینکه بگویم که من هیچ کدام از این انسان های آسمانی شما را نمی شناسم.

این شایعات برداشته شدن آزمون آیلتس از ایران بدجور روی اعصابم می رود. نمی شود گفت حقیقت دارد. آخریش مال آذر است و من استرس دارم که می توانم تا آن موقع خود را اماده کنم و اورال 4.5 بگیرم یا نه. با این فشار کار کمبود وقت و کارهایی که ریخته روی سرم کار سختی است. همین استرسش کار را بیشتر سخت می کند. ماه رمضان هم که تمام سیستم زندگی را به هم ریخته است. به هیچ کار درست نمی توانی برسی و به هیج جا نمی توانی بروی. ساعت کار خودم هفت صبح است ولی ادارت دولتی زحمت کش و عزیز از هشت به بعد. یک ماه همه یج می خورند دور خودشان.

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

من هم مثل خیلی های دیگر از ایراد و نقص پر هستم. مثل تک تک ادم های روی زمین. نکات منفی زیادی دارم که بیشترش را خودم هم می دانم و واقفم. بعضی چیزهای بد که برود در شخصیت انسان بیرون کردنش کار راحتی نیست. سخت است. ادعا درست کردنش راحت است ولی عمل کردن به آن سخت. سعی ات را می کنی ولی نمی توانی. یا باید خودت را با ان ها بپذیری یا تا موقعی که زنده ای کلنجار بری و خودت را درگیر کنی. خیلی دوست دارم من هم بی نفص باشم. خیلی دوست دارم این نکات منفی که دارم خودم و اطرافیانم را نرجاند. ولی تا یک جایی می توانم و توان دارم. خودم سعی می کنم خودم را بپذیرم همین گونه که هستم. ولی اطرافیانم به خودشان ربط دارد.

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

IMG_1276

کاش همه چی این قدر ساده بود. با یک بار خواندن این دعا از همه چیز نجات پیدا می کردی. تمام ثواب ها را جمع می کردی. مهم نبود سر چند نفر را کلاه گذاشتی. دل چند نفر را به درد آوردی. حق چند نفر را خوردی. فقط یک بار این دعا را بخوانی جبرئیل جهنم را بر تو حرام می کرد. نمی دانم بعضی ها با کدام عقل می پذیرند این ها را. می آیند دستور می دهند ، زیرش را پاراف می کنند و می گذارند روی برد تا بقیه هم استفاده کنند. خنده دار است. من که فقط می توانم لبخندی تلخی روی لبانم بیاورم از این حماقت ها. از این دینی که سراسرش شده ریا و دروغ و خرافه. به خودم این حق را می دهم با تمام کارهایی که این به ظاهر دینداران می کنند به خدا و پیغمبر  و دین و درستی اش شک کنم. امروز چند بار این دعا را خواندم. به من هم آن هفت چیزی که جبرئیل وعده داده می رسد ؟

این علی ولی الله آزار دهنده است. زمانی که هنوز پیغمبر زنده است و احتمالا غدیر  اتفاق نیفتاده و جبرئیل بر او وارد می شود  حرفی از ولی الله علی بوده است ؟ نمی دانم. من با علی مشکل ندارم. من با این جماعت خرافه دوست و اغراق گر مسلمان به ویژه شیعه مشکل دارم. همین هایی که باعث شدن درک و دید درستی به دین و تاریخش نداشته باشم.

24

کلا آدم بی جنبه ای هستم در مورد دیدن فیلم و سریال. به خصوص سریال. نه این سریال های ایرانی. این موج جدید سریال های خارجی. در این دو سال به غیر از فیلم ها کلی اپیزود دیدم. لاست ، فرار از زندان ، هیروز ، آلیاس ، فصل اول فرنچ ( فرینگ ) ، فصل اول اسپارتاکوس ، و این اواخر هشت فصل بیست و چهار. هنوز چند سریال دیگر هم در نوبت هستند که به دلیل کمبود وقت نمی رسم تماشا کنم. این اواخر زیاده روی کردم. طی سه ماه هشت فصل از بیست و چهار را تریلر وار نگاه کردم. بیشتر شده بود یک کنجکاوی و اعتیاد تا یک تفریح و لذت. اینکه آخرش جک باور باز چه کار محیرالعقولی انجام می دهد. راستش لذت زیادی به عنوان تماشای فیلم یا سریال معمول نبردم. باید تنها نگاه می کردم آن هم کم تر در زمان با هم بودن که باعث شکوه و شکایت سارا می شد. فقط دیدم. به همین دلیل که می خواهم تا مدتی از دیدن این گونه سریال ها دور بمانم. از این کم خوابی ها و صبح بد بیدار شدن ها. آفتی شده اند این سریال ها. اگر مثل اوایل لاست همین طور تکه تکه می رسید بهتر و لذت بخش تر بود شاید. امیدوارم حالا حالاها جک باور به فکر برگشتن به کشورش نباشد تا ما هم نفس راحتی بکشیم فعلا.

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

"ابوحاتم گوید که وی [محمد زکریای رازی] با من در امر نبوت مناظره کرد، سخن وی در این خصوص که در کتابش آورده، چنین است که از چه رو واجب دانید خداوند قومی را به نبوت ویژه ساخته، قومی دیگر را نساخته و آنان را بر مردمان برتری نهاده، ایشان را راهنمای دیگران قرار داده و مردم را نیازمند به آنها نموده است؟ از چه رو روا داشته‌اید در حکمت خدای حکیم، که کسی را بر مردم برگزیند و یکدیگر را به جان هم اندازد، ستیز و دشمنی را میان ایشان برپای دارد، جنگ و دعواها فزونی یابد و مردمان در آن هلاک شوند؟ پرسیدم که در نزد تو  حکمت خداوندی چگونه بوده باشد؟ گفت سزاواتر به حکمت و رحمت آن باشد که خداوند بر همه مردمان شناخت سود و زیان‌شان را در حال و آینده‌شان الهام کند، نه آن‌که برخی را بر دیگران تفضیل نهد و میان ایشان نزاع و اختلاف باشد که بدان هلاک شوند ".

پرویز سپیتمان (اذکائی). (1384). حکیم رازی (حکمت طبیعی و نظام فلسفیِ) محمدبن زکریای رازی صیرفی. تهران: طرح نو ، ص 666.

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

گاهی اوقات شده است که هوس می کنم یک سیگار بکشم.



بیداد

بعد از مدت ها دارم بیداد شجریان را گوش می کنم. صدایش چقدر فرق می کند با الانش. با صدایی که در رندان مست شنیدم از او. صدایش خیلی خسته است. خیلی زیاد.

شجریان بیداد می کند در این آلبومش. نه شجریان با آواز و صدایش بلکه نوازندگان با هنر بدیعشان. خصوصا مشکاتیان با سنتور نوازی اش که مسحور کننده است برای من حداقل. تک تک مضراب هایش عمق وجودت را می لرزاند. انگار دارد روی بند بند روحت می زند. آرامشی گرفتم با بیداد.

حافظ اسرار الهی کس نمی دانست ، خموش ، از که می پرسی ، که دور روزگاران را که شد

۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

رویاها

رویا داشتن خیلی زیباست.درست است که به تحقق رسیدن آن چیز دیگریست.اما گاهی لذت داشتن یک رویای شیرین بهتر از تحقق داشتن است.نقطه اوج پروسه داشتن رویا نقطه ماکزیمم منحنی آن است مثل یک منحنی سینوسی.ابتدا شروع میشود ،روز به روز بیشتر اوج میگیرد ولی درست لحظه ای که مححقق میشود در سرازیری می افتد و دیگر آن شور و هیجان گذشته را ندارد.شاید چون ما یادمان میرود....شاید چون انسان موجودی است کم حافظه ویا کم شکر.......خودت رو بین .چقدر آن زمان ها دعا میکردی و چقدر رویا میدیدی ولی حالا که از تححقق آن مطمئنی.......

Pic860شروع ماه رمضان سال پیش در عسلویه بود. بیست روز از هفت صبح تا نه و ده شب بدون افطار کردن می گذشت. آن هم با آن سوپروایزر اتریشی اعصاب خرد کن. از شر گرما راحت بودیم ولی.

یاد هوای گند و الوده ی آن جا افتادم ناخودآگاه. آن هرم و گرمایی که وقتی بیرون می آمدی توی صورتت می زد. آن مشعل هایی که همین طور می سوختند…

۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

Pic668

1

لذتی که گرفتن عکس دارد نوشتن ندارد خداییش.

گاهی دلت تنگ می شود. برای کسی که زمانی دوران خوبی داشتی با او. نزدیک بودی با او. خیلی نزدیک. از حال هم همیشه خبر داشتید. ولی به دلیلی که درست نمی توانی تحلیلش کنی از هم دور می شوید. خیلی دور. به یاد دورانی که گذراندی ، وقتی که باهم بودید ، حرف هایی که با هم زدید و تلاشی که خودت برای استحکام دوستی ات که می افتی دلت می گیرد. از اینکه بعد از مدت ها طعم داشتن یک دوست نزدیک را می چشیدی دلت می سوزد. چه چیز باعث شد یک چنین ارتباطی این گونه از هم گسسته شود ؟ جایش درون ذهنم یک علامت سوال بزرگ است. دست و دلم برای اینکه دوباره صحبت کنیم نمی رود. چون خودش یا از روی عمد یا به سهو کم کم به من فهماند که دیگر نمی خواهد ادامه دهد. به بهانه های گوناگون.

نمی دانم به چه دلیلی دو شب است خوابش را می بینم. با اینکه در طی روز در موردش فکری از ذهنم نمی گذشت. و درست در هر دوبار هر وقت بیدار شدم از خواب دلم برایش خیلی تنگ شد. برای روزهای خوشی که داشتیم با هم. برای آن چند سال دوران دانشجویی به یاد ماندنی برای من. برای اینکه فکر می کردم جای برادرم است…

۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

فقط آدم هایی که به آن ها اعتماد داریم می توانند به ما خیانت کنند

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

جاده

IMG_1021

شاید بهشت…

۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

ماه رمضان سال های قبل حال و هوای دیگری داشت. سحرش ، افطارش ، لحظه به لحظه اش طور دیگری بود. ولی دیگر مثل سابق نیست. شده یک مشکل. شده یک دردسر چون بد جور از کار و زندگی می افتی. همه چیز به هم می ریزد. شاید این از اثرات سخت شدن زندگی است.

لذت داشتن یک دوست خوب را زیاد تجربه نکرده ام. دوستی که با بقیه ی دوست ها فرق کند. نزدیک تر باشید به هم از بقیه. کسی که هر گاه دلت از زمین و زمان گرفت و نتوانستی حرف بزنی با کسی بتوانی کمی خودت را سبک کنی. زیاد خوب یاد نداشتم و نگرفتم دوست را نگه دارم. بر خلاف روابط عمومی ام با افراد زیادی در مرحله ی بعدش به مشکل می خورم. از موقعی که یادم می آید مشکل دارم با آن وجه قضیه. در ارتباط مرحله بالاتر. همیشه همان مرحله مانده و تمام شده. یک بار پیدا شد ولی بعد از مدتی که نمی دانم به چه دلیل آن هم از بین رفت.

راستش حرف زدن برایم سخت است.  همیشه نگفتم و نزدم که نتیجه اش شده این.

- تمرکزت به هم بخورد نمی توانی بتویسی. نوشتن آرامش می خواهد. دام هوای شجریان کرده است.

به سکوت سرد زمان ، به خزان زرد زمان ، نه زمان را درد کسی نه کسی را درد زمان…

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

جواب اولیه رسید و ما نفس راحتی کشیدیم که فعلا به مشکلی نخوردیم. حالا دوباره افتادیم تو کار کاغذ بازی و سابقه ی کار و این چیزها. اعصاب خرد کن ترین قسنمت ماجرا. مخصوصا با این تکریم ارباب رجوعی که به نحو احسن در ایران صورت می گیرد. با این فشار کار زبان را هم باید بخوانم برای IELTS.
تا حد زیادی از این یک لنگ در هوا بودن خارج شدم. بد جور زندگی ام قاطی شده بود. تکلیف خودم را نمی دانستم چیست. ولی حالا تا حد زیادی همه چیز دارد مشخص می شود. اگر مشکل خاصی نباشد شاید تا یک سال دیگر کارمان درست شد و رفتیم. برای خودش تجربه ی جدید و بزرگی است. زیاد نمی توان تصور کنم چگونه است چون می ترسم با تصورم جور در نیاید. هر چه هست راه سختی است. شاید سخت تر از اینجا. نمی دانم چه می شود. خدا می داند و بس.
..
محمد نوری هم خاموش شد. خاموش شد و لی آوازش جاودانه ماند. از گل مریم تا ایرانش. یادش گرامی.