۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

دلم تنگ میشود گاهی برای دوران خدمت و دانشجویی. برای زمان هایی که هنوز توی چاله های زندگی نیفتاده بودیم و هر کداممان سرخوش و بدون مسئولیت خاصی لذت می بردیم و روزگار می گذراندیم. شاید زیاد قدرش را ندانستم. قدر آن روزها و لحظه ها را. هنوز افسوس روزهایی را می خورم که گذشتند و درست از آن ها استفاده نکردم. بعضی روزهایش را دلم می خواهد دوباره برگردد. کاش زندگی یک دکمه ی رReview هم داشت. امشب وقتی توی محوطه ی امام زاده حمزه کاشمر نشسته بودم و به صدای آب گوش می کردم به یاد بهترین دوران زندگی ام افتادم. یادحافظیه ی شیراز ، سعدیه ، شب های گشتی پادگان شیراز ، شب های اردوگاه تهران ، شب گردی های بجنورد و هزار یک چیز دیگر که شده اند جزئی از خاطره. انگار هیچ وقت نبودند.

0 نظرات:

ارسال یک نظر