۱۳۹۰ مرداد ۱۰, دوشنبه

من کجایم؟

امشب هم از آن شب هاست که نمی خواهی تمام شود. می خواهی خودت باشی و خودت. خودخواه می شوی و فقط با بودن خودت آرام می شوی و لذت می بری. با این صدای پیانو و سه تاری که در گوشت زمزمه می کند. حس می کنی رقیق شده ای. چشمانت تر می شود. لبریز از احساس می شوی. می خواهی این حال تا ابد ادامه پیدا کند. نوستالژی بازارت بیرون می زند. نمی دانم شاید تقارنش با اولین روز ماه رمضان اتفاقی باشد شاید هم نه. قبل تر ها عاشق این ماه بودم به دلایلی. حالا دیگر آن دلایل در من کم رنگ شده اند. ولی همیشه دم افطار و سحرش را دوست دارم. خصوصا با ربنا جاودانه شجریان و آن اذان ویران کننده موذن زاده…

خدایا! قبلا کجای زندگی ام بوده ای و الان کجائی. راستی کجایی؟ دیگر در تار و پود وجودم مثل سابق نیستی. بند بند وجودم برایت نمی لرزد. شاید باید از خودم بپرسم که من کجایم؟….

0 نظرات:

ارسال یک نظر