۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

در خانه ماندن برای روحیه ام سم است. خودم هم می دانم ولی باز هم می مانم توی خانه. حوصله ی این شهر و ترافیکش را ندارم. ولی وقتی بیرون می روم نمی دانم چرا روحیه ام باز می شود برای مدتی. ولی بعد باز همه چی به حالت اولش بر می گردد. شب رفتیم تا چند تا عکسی که گرفته بودیم ببینیم و انتخاب کنیم. اتلیه ای که رفتیم طبقه پایین یا همان زیر زمین یک خانه بود. خیلی با سلیقه چیده شده بود و در دیوارش پر بود از عکس هایی که گرفته بودند بر روی شاسی ها مختلف. همگی شان برای خودشان جالب و زیبا بودند. دوست داشتی تمام عکس هایت را مثل این ها از در و دیوار خانه ات اویزان کنی. چند تا بوم و نقاشی کشیده شده و رنگ و متعلقات هم بود که نشان می داد اهل نقاشی هم هستند. این جور جاها سر ذوقم می آورد. احساس زنده بودن می کنم. زندگی را نفس می کشم. از این دلخوشی ها در کنار یکنواختی این زندگی اگر داشتم ، شاید این قدر زود روزمرگی ها آزارم نمی داد. فکرم کم تر مشغول فراز و نشیب های زندگی می شد شاید.

1 نظرات:

مهر گفت...

سلام. جی میلت عوض شده یاوقت نمیکنی سراغش بری؟ یا دلت نمیخواد جواب بدی؟

ارسال یک نظر