۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

نیستم که بیایم بنویسم. دائم در جاده از این شهر به ان شهر. از این پست به آن پست. وقتی هم هستم یا دسترسی به اینترنت ندارم و یا حال تایپ کردن ندارم. خیلی خسته ام. نمی دانم چرا آدم ها هر چه بیشتر به دنبال زندگی می دومند باز عقب تر می افتند. کسی دلیلش را می داند.

آخر ماه شاید یک مسافرت به همراه بانو بروم دوبی. بعد از تاخیر زیاد از قولی که به او دادم. امیدوارم این یخ افسردگی ام را باز کند. می خواهم تا جائی که می شود خوش بگذرانم به خودمان. لحظه شماری می کنم برای این آزادی.

انتظار لاجمنت کشنده است تقریبا. کاملا میان زمین و هوا هستی دیگر. دوست دارم زود تکلیفم مشخص شود و برویم از این سرزمین بدون آینده.

0 نظرات:

ارسال یک نظر